گیسو و امیر زن و شوهر هستند و زندگی خوبی را دارند. اما دقیقاً در روزی که گیسو میخواهد خبر حامله بودنش را به امیر بدهد، متوجه میشود که امیر به او خیانت کرده و به سراغ صمیمیترین دوست گیسو، پروا رفتهاست. او از یکی دیگر از دوستانش که سینا نام دارد درخواست کمک میکند. سینا به او پیشنهاد میدهد که خود را به مردن بزند و مدتی طولانی وانمود کند که مرده و خود را در خانه حبس کند. بچه گیسو، طی سالهای مخفی بودنش به دنیا میآید. او دیوانه میشود، شخصیتهایی به اسم ساغر، شفا، فریبرز، و خیرون برای خودش درست و با آنها صحبت میکند. بعد از ۷ سال او به عنوان یک روح متحرک به سراغ امیر و پروا میرود، آنها را میترساند و شکنجه میدهد …